پراکندن. متفرق کردن. متشتت و تار و مار کردن. ثرّ. ثرثره. طحطحه. صعصعه: درویش مر آن نقد و جنس را به اندک زمان بخورد و پریشان کرد و بازآمد. (گلستان). چون گرد آمدن خلق موجب پادشاهی است تو چرا خلق را پریشان میکنی. (گلستان) ، افشاندن. پراکندن (دانه) : تا دانه پریشان نکنی خرمن برنگیری. (گلستان). - پریشان کردن موی یا زلف، از هم باز کردن تارهای آن: پریشان کرده ای زلف دو تار را. ، گوراندن. آشفتن. آلفتن. آشفته و آلفته ساختن
پراکندن. متفرق کردن. متشتت و تار و مار کردن. ثَرّ. ثَرثَره. طحطحه. صعصعه: درویش مر آن نقد و جنس را به اندک زمان بخورد و پریشان کرد و بازآمد. (گلستان). چون گرد آمدن خلق موجب پادشاهی است تو چرا خلق را پریشان میکنی. (گلستان) ، افشاندن. پراکندن (دانه) : تا دانه پریشان نکنی خرمن برنگیری. (گلستان). - پریشان کردن موی یا زلف، از هم باز کردن تارهای آن: پریشان کرده ای زلف دو تار را. ، گوراندن. آشفتن. آلفتن. آشفته و آلفته ساختن